Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ مینویسم تنها برای ارضایی امیال خیالم

๑ΩΨΩ๑ خدایا نسل من سکوتت را نمیبخشد๑ΩΨΩ๑
















♥شب تنهایی من♥

سلام بچها امشب خیلی خیلی حالم بده کاش میشد راحت مرد چرا این آدما اینقد نامردن ها یکی به من جواب بده

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:,

و ساعت 1:46

سلام بچها حتما به این وبلاگ سر بزنید خیلی خوووووووووووووبه مال بهترین دوستمه

www.abas20.blogfa.com

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:,

و ساعت 22:0

♥هرزه ای باکره♥


 

آدمک سلام کجای قصه ایم الان

 

تو راه زندگی وقتی رفتی

 

من دارم رو فیلترا میخوابم

 

 

هنوز هم هستند دخترانی كه تنشان بوی محبت خالص می دهد..نابند...


احساساتشان دست نخورده است

،
آری ، هنوز هم هستند ! نادرند ! كمیاب اند ! پاك اند !


روزی كه قرار می شود كنار گوش كودكی لالایی بخوانند

،
شرمشان از نام " مادر " نمی شود !


و زیر آغوش همسرشان

،
چشمانشان را نخواهند بست كه با رویای دیگری سر كنند

 

 

 

 

 

 

 

 

همیشه این سوال ذهن مرا در بر میگیرد

:

که چـــــــــرا

 !!!

اعتماد نگاه دیگران به تن ِ زن ختم می شود!؟



مگر زن خلاصه شده در همین یک بدن؟

!

...دوست دارم تنش را بپوشاند از گل و لای از منفورتریــــن چیزها...

...آنگاه دریابم که بـــاز اعتماد نگاه تو به آن ختم می شود؟؟!!!

کاش او را برای مهربانی قلبش می خواستــــی...

نـــه آنکه فقط شب را با تو به سر کنـــد !!!

تو تمام قلب این زن را تسخیــر کردی...

ولی فقط پیچ و تاب تنش زیباست؟؟؟

چـــــــــــــــــرا لبخنــــــــدش را نمی بینــــــــــــــی که از سردی ِ 

 

نگاهت بر روی لبانــــــــــــــش یــــــخ زده

 

دلم مرگ میخواهد


 

زن که باش ترس هاي کوچکي داري


از کوچه هاي بلند

،
از غروب هاي خلوت و از خيابان هاي بدون عابر مي ترسي

!
از صداي موتورسيکلت ها و دوچرخه هايي که بي هدف در کوچه پس کوچه ها

 

مي چرخند ، مي ترسي

!
از بوق ماشين هايي که ظهرهاي گرم تابستان جلوي پاهاي

 

 ترمز مي کنند


... و تو فقط چهره ي آدم هايي را مي بيني که در چشم هايشان حس نوع

 دوستي موج مي زند....!


زن که باشي ترس هاي کوچکي داري ،


به بزرگي همه بي عدالتي هايي که به جرم زنانگي محکومت مي کنند


و هميشه اين تويي که مقصري


 

در خیابان ها زنانی قدم میزنند

که روزی آرزو یشان


خوشبختی بود

.
زندگی بو
د

..
حرف های عاشقانه بود.

اما امروز فقط قدم میزنند

..
تا آرزو هایشان را فراموش کنند

 


چَندْ سآلْـــ پیشْــــ بود؟

 

!

دُرُستْــ یآدَمْـــ نیستْـــ...یَعنیْـــ نِمیخوآمْــــ یآدَمـــ بآشهـــ

....

صِدآیــ نآلهــ هآیِـــ زَنیـــ اَ‌ز دیآر مَریَمِـــ مُقَدَسْـــ

ـ

تَنـــ هآ رآ لَـــرزآند

!

وَ

صِـــدآیـــ نــوزآدیْـــ

 

اَز جِــنـسِـــ گَـسِـــ غُـــرورْ

 

گوشِـــ آسـمـــآنْـــ رآ کَـــرْ کَردْ!!!!!

وَ

مَنیــــــــــــ کِ پــآ بِ اینـــ کِثآفَتــــْ خـــآنــِـهـــ گُذآشتَمـــــْ ...

وَ

هَر روزْ نِفرَتیــــ بـیـشــتَر

....

اَز آدَم هآ

....

مآدَرَمْـــ

.....

بِهـــتَریــــنَمــــ

....

مَنْ اِشتِبآهـــ بُزُرگــیـــ دَرْ زِندِگیَتـــــ بودَمـــ....!

وَ

تُ میدآنیــــ

...!

کِ مَن مآدَریـــ خواهَمـــ شُدْ

....

وَ دَر آن روزْ لِذَتِ مآدّر شُدَنْ رآ

 

بِ هَرْ چیزِ دیگَر تَرجیحْ خوآهَمْ دآد

...

مَنْ شَرمَنــدهــ اَمــــ

 

اَزْ کودَکیــــ

 

کِ

بِ خآطِرِ

 

خودْخوآهیــــِ مآدَریــــ اَزْ

 

جِنسِ گَسِ غُرورْ

 

دَر اینــــ کِثآفَتــــ خآنهـــ

 

تَقَلآ میکُنَدْ

...

بِبَخْشْ فَرزَندَم

....

آدَمْ خودخوآهـــ اَستــــــ

وَ

مَنْ هَمیشهــــ خودخوآهـــ بودهـــ اَم


!!!

 

یعنی نشد که زندگی کنم....

 

بیشتر از اینکه من اونو بکنم

 

اون منو کرد!!!!!!!!!!

 

بچگی نکردم....

 

اینجا به من یاد دادن

 

زندگی واسه من بازی نیست....

 

جنگه!

 

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:فانتزی,

و ساعت 1:41

♥دخترک♥

امـشب دخترک شب سختی پیش رو دارد


باید دل مردی را بدست بیـاورد که دلـش را در شلوارش پنهان کرده استــ

ـ
چشمات قرمز پسرکــ را ببین... که با خود درگیر است


او آرزو می کند امــشب زود بگذرد و عشقش را پس بگیرد

 

گـرمـاے تـنـت ارزانــے ـهمان فـاحشـه ـها ..

مـن سـرمـاے تنهاییـم رـا به گـرمـاے هـوست تـرجیـح میـدهـم


امشب . . . کنار تو . . .تا صبح ، شب زنده داری

. . .

با هم به سلامتی زمین و آسمان پیک ها را یک به یک

. . .

و چه لذتی دارد شیرین شدنه، تلخی الکل با هجوم لب هایت

 

گیج چشمان تو . . . مات بر من

. . .

و چه دیوانه وار می دری لباس هایم را و چه فاحشه وار

...

طلب می کنم تورا . . . و شب کش می آید . . . کش می آید . . .

و مخلوط می شود نفس هایم با نفس هایت ،

و چه ناگاه آرام میگیرم . . آرام میگیری . . . و قلبم

همان پری ساده لوح همیشگیست ...

چه آرام محو می شوم . . .

محو میشوی . . .

نابود می شوم . . .

دود میشوی . . . .

دود می شوم . . .

دست هایت را تکان می دهی . . . .خاطره می شوی



قدیسه تو امشب به من تعـــــــــــــلق داری :با من بمان تا تو را به اوج

فاحشگی بکشانم.و حالجامه از تنت می درم و لبان و زبان سرخت را به نیش

میکشم.و هر بار با حس پنجه هایت که پشتم را غرق در خون میکند شهوتم

فراتر میرود.حال عطر هرزگی میدهد این سینه های عریان.ومن به بازیشان

گرفته ام.و آلت من در دستان تو نفس نفس میزند.هنگامی که شرت را از بدنت

دریدم تو تمام عریانیت را به من نشان دادیو خودت را رها کردی تا با هم لذتش

را شریک شویم.حال بر گردن هرزگی هاااااااااااااا کرده و یک لیـــــــــــــــــس

شهوت انگیز نثارش میکنم.تمام زبانم را در زنانگیت غرق کرده ام و با هر

بارچرخش زبانم لذتت دو چندان میشود.خودت را رها میکنی و از مردانگیم کام

میگیری.آنقدر غرق در شهوتم که نفس کشیدن را از یاد برده ام.و من با تمام

مردانگی بکارتت را ربوده ام.و تو خرقه قدیسگی را از تن دریدی و باهم به اوج

 ارگاسم هرزگی رسیده ایم


حــــوا بودن ســخت است برای آدم هـــای هــــوایی

چقدرآهنگ های قدیمی را دوست دارم

...

هیچكدامشان صدای نفرتی ازعشق نداشتتند.


سخت ترین توهین خداحافظی بود


خوشحالم چون بردم

چون کسی رو از دست دادم که دوستم نداشت

خوشحالم چون باختی

چون کسی رو از دست دادی که دوستت داشت


عبـور ميکنم هـر روز ..


از کنـار نيمکت هـاي خالـي پارک ..


طـوري که
انگار کسي ..

 
در نـيمکت
هاي آخرين ..


انتظـارم
را ميکشد ..


و بـه آنجـا
کـه ميرسم ..

 
بايـد ..

 
وانمـود
کنم کـه ..

 

باز هم ديــر رسيده ام


چه رسم جالبي است،


محبتت را ميگذارند پاي احتياجت،


صداقتت را ميگذارند پاي سادگيت،


سکوتت را ميگذارند پاي نفهميت،

نگرانيت را ميگذارند پاي تنهاييت،


... و وفاداريت را پاي بي کسيت،


و آنقدر تکرار ميکنند که خودت


باورت ميشود که تنهايي و بيکـس و محتاج

شاید

در دنیایی که همه ناکس شده اند

با کسی بودن مشکل بی کسی را حل کند

اما....

تو باور نکن ..

چون...


عشق


همانقدر که بزرگم می‌‌کند و شاد و امید وار


همانقدر هم تحقیرم می‌‌کند


و مایوس و غمگین

یک روز خوشبخت‌ترین آدمِ روی زمین


یک روز


بی‌ ثبات


بی‌ اراده


بلاتکلیف می‌‌شوم


یک روز عاشقِ شاع

ر
یک روز شاعرِ عاشق

یک روز


بیزار از هر چه حرفِ قشنگ


بی‌ کلام‌ترین می‌‌شوم

تو با منی


خاطراتت با من

تمام این دنیا با من است


عجیب در کنارِ تو


تنها


و تنهاتر


و تنهاترین میشوم

و گرچه عشق زیباترین دلیلِ بودن است

هر روز ، بیش از روزِ پیش


از این زندگی‌ سیر می‌‌شوم

 


 

 

 

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در جمعه 5 ارديبهشت 1392برچسب:عشق,

و ساعت 23:33

♥سیگار♥

 

سیگار بعدی را روشن میکنم..


کامی از لبش میگیرم

بجای لبهایی که چندی است نبوسیده ام.!

انگشتانم بوی تند سیگار میگیرند.

همان انگشتانی که همچو باد....

جنگل موهای تورا نوازش میکردند

دیگر این اندام سوزان تو نیست که مرا احاطه کرده

دود سیگار است و بس..!

سیگارم که به آخر میرسد

لبم را میسوزاند مانند بوسه ای

که تو هنگام خداحافظی به آن تقدیم کردی

خاطـــرت هست؟

مي گفتـم در قانون من

چه بدانـي چه ندانـي،

چه بخوانـي چه نخوانـي

وقتـي عشق به نقطه ي جوش مي رسد،

شعــر مي شود...

اما چند روزيست واژه ها خيال قافيــه شدن ندارند!

شعر هــــر روزم تنها يک کلمه است

 :

دلم مرگ میخواهد.......!

 

¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸

نوزده سالگی...


زمانیست که تو جوانی...


باید زندگی کنی... اغاز خوشی هاست...


استقلالت...غرورت...شهوتت...ارادت...


تفکرت...احساست...ایمانت...اندیشه ات...


بزرگی ات...همه و همه...می خوان اغاز بشن...


می خوان خودشونو نشون بدن...


می خوای احساس بزرگ شدن کنی...


احساس انسان بودن...

احساس کسی بودن برا خودت...


می خوای تفکراتت رو سامان بدی...


می خوای احساس دوست داشتن کنی...

اما...اما...

اما همین زمانه...که از عالم و ادم برات میباره...


غرورت خورد میشه...ادم بودنت میره زیر سوال...


ایمانت رسم ابلهان خطاب میشه...


احساست شکسته میشه...


استقلالت سلب میشه...


شهوتت منع میشه...


اندیشه ات خار تلقی میشه...


دوست داشتن به سخره میره...


دارو ندارت له میشه...


زیر دست و پاهای بی رحم از ما بهترون...


تمسخر و حقارت وجودمون رو میگیره...


همین زمانه که بودنمون در نطفه...


در همون نطفه...خفه میشه...


از همون19 سالگی شروع میشه...


خرد شدن...شکستن...تمام معنا میشه...


ذره ذره جون میدی...جون می کنی...


دست و پا می زنی...


اما هیچ از هیچ تکون نمی خوره...


تو میمیری...تو له میشی...


تو تموم میشی...و دنیا هنوز سر جاشه...


و..دنیا...هنوز...سر...جاشه...


نوزده سالگی...زمانی که تو فکر کردی...


جوان شدی...مرد شدی...بزرگ شدی...


همه چی به طرف هجوم میاره...


میشه جان سالم به در برد...


اما سخته...خیلی سخته...خیلی خیلی سخته...


نباید از هیچ تلاشی دریغ کرد...


با تمام وجود... یا جون بکن...


یا تلاش کن و جون سالم به در بر...

اینجا جنگل نیست...اینجا دنیایه ادماست...


بترسید...


که ما خیلی زود خدا را فراموش کردیم...


خیلی زود بود...

با این وجود...

هنوز امید در چشمان من و توست...

اینجا زمین است...

و ما ادم...

نوزده سالگی...همین

 

من بهترین شعرهایم را .....


روی تن تو نقاشی کرده بودم،


نمیدانستم یکی دیگر می آید

،
میخواند،


 

 

 

 

سلام فاحشه

 

امشب آمده ام برایم یک سوال بزرگ را جواب دهی

 

میدانی من هزاران تعریف از فاحشه خواندم و شنیدم ولی تو فاحشه را برایم معنی کن

 

لبخند تلخی میزند

 

آرام میگویید به تمامی آن های که از فاحشه میگویندو مینویسنند بگو

...

فاحشه را فقط کسی میفهمد که روز اول دبستان تنها برود و بیایید

 

فاحشه را فقط کسی میفهمد که حسرت یک جعبه مداد رنگی را در کودکی خورده باشد

 

فاحشه را فقط کسی میفهمد که روزی که پدر ها مدرسه خواستند مردی معتاد برای تو بیایید

 

فاحشه را فقط کسی میفهمد که داغ لباس های جدید عید بر دلش مانده باشد

 

فاحشه را فقط کسی میفهمد که حسرت خوردن پیتزا بر دلش مانده باشد

 

اشک چشمانش را پر میکند میگویید من آنقدر بدبخت بودم که دختر سرایدار با افتخار

میگفت مادرم سرایدار دبستانمان است ولی من سرم را پایین میگرفتم میگفتم رخت شور است

لعنت به تو , آخر تو از من چه میدانی؟

تو میوه را نمیخوردی بهانه می آوردی شل است , سفت است , لک دارد ولی من میوه های

 

که نصفش گندیده بود را مادرم به یک چهارم قیمت میخرد و میخوردیم

 

آری شما مشتی آدم مرفه هستید میدانی چرا؟ چون حتی کودکهایمان هم باهم تفاوت دارد

 

ساده بگوییم برایت هر چه که تو داشتی , من نداشتم

 

هر چه که تو بهترینش را میخوردی , من بدترینش را میخوردم

 

هر لباسی که تو عید به عید عوض میکردی , کهنه هایت را من با خوشحالی میپوشیدم

 

حال از فاحشه بنویس فقط بدان تو هیچ چیز از من نمیدانی لعنتی


 

 

 

سیگار می کشم 

  ،
یعنی برای دیدن خورشید روز ن

و
میل ام نمی کشد ...

سیگار میکشم


یعنی سکوت من از شب


تاریک تر شده

..
راه عبور من از تو


باریک تر شده ...

سیگار میکشم ،


یعنی نه عاشقم و نه تنها


اما گسسته ام ...

سیگار میکشم


یعنی هنوز حس میکنم که باز


راهیست سوی تو

...
از پشت ویرانه های تخیل ، از پشت قصه ها

...
از دوردست نگاه کودکان ، وقتی که می دوند

،
سوی شکوه و طراوت یک لحظه زندگی ...

سیگار میکشم


یعنی که در تمام غزل ها


من می نوشتمت

،
اما دگر نه من آنم ، نه تو سرود من



سیگار های من ، تنها رفیق لحظه سردی که می روی


بی تو نشسته ام ... اینجا کنار آتش سرد وجود خویش

...
آتش کشیدی و اکنون خاکسترم به جاست




سیگار بکش ؛


مست کن؛


بغض کن ؛


گریه کن ؛


دق کن !

ولی .... با ادم بی ارزش درد و دل نکن ... !!!

 



 

کنار ِ پنجره سیگار می کشید … خسته بود ….

 

¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸ ¸.•*` `*•.¸

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:سیگار,

و ساعت 20:44

♥میخندی♥

 

 

روزی به تمام ایـن بی قـراری هـا می خندی

 

و سـاده از کنارشان می گذری . . .

 

این

 

قشنگ ترین دروغیست

 

که دیگران برای آرام کردنت به تـو می گویند !

 

گاه گاهی مرور می کنم خاطراتمـان را ...

 

امـا حیـف . . .

 

مگر کپی برابر با اصـل می شود ؟؟!!!

 

به تمام معشوقه های دنیا بگوییدهروقت دلشان خواست بروند


..ماحالمان خوب است..


بادلهره ای وسیگاری وبغضی ادامه میدهیم


جسمم را سر ببُر

فقط!

به ا
פـساسم בست نزن

چو
טּ !

روפـت را سر میبُرَב


 

 

 

 

بوی مرگ به مشامم میخورد

ولی هرچه به خودم مینگرم

اثری از مردن نمی یابم

هنوز

یک موجود زنده تلقی می شوم

یک موجود سردرگم و متلاشی

ولی هنوز زنده

به گواهی تمامی علائم حیاتی!

اصلا چه اهمیتی دارد؟!

مرده یا زنده!

مهم این است

که فراموش نشوم

دستان تو باشد یا نباشد

سرانجام

دستان من خالی می ماند

دستان من

محتاج گرمی دستی نیست

تنها

از خاک شدن هراسان است.

اصلا

چه کسی اهمیت می دهد

که دو نگاه درگیر یکدیگر باشند؟!

مهم این است

که در درگیری چشمان تو

با هر قطره باران،

تجسم چشمان من پررنگ باشد

نمیخواهم فراموش شوم

نمیخواهم فراموش کنم

من بودنم را

مدیون جدایی ها هستم

چه هرگاه

روبروی تو بودم مرا ندیدی

و هرزمان نبودم

تصویری از من در دستان تو بود

آغوش حبابی دستانت

مرا از یاد خواهند برد

اگر عاشقی

مرا در آغوش امن قلبت جای ده

بادی که می آید

چندان خوش خبر نیست

سردی عبوسانه اش

بوی مرگ میدهد

بوی فراموشی...

بوی مرگ به مشامم میخورد

مگذار تا فراموش شوم

من از مردن خاطره ام میمیرم

مگذار تا فراموش شوم

نمیگذارم فراموش شوی

 

نمیگذارم...

 

 

گیاه هرزه پای درخت


چاره ای نداشت


جز تن دادن


به شهوت سرکش پیچک هیز!


از برای ذره ای آب!


حتی اگر یقین بداند...


به جرم فاحشگی


ریشه اش را خواهند زد این مردمان زشت خویی که هیچ از تشنگی

 

نمیفهمند...


 

جسـارت میخـواهـد


نـزدیـک شـدن بـه افکـار زنـی


کـه روزهــا


مـردانـ ه بـا زندگـی میجنگـد


امــا شـب هـا


... ... بـالشش از هـق هـق هـای زنـانـه خیـس اسـت


آری


جســارت میخـواهـد

 

مــَرد اون کــَسـیــه کـه



زن ِ مـورد عـلاقـه اش رو تـوو لـبـاس عـروس تـصـور کـنـه

 

، نـه لــُخـت


نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:قبر,

و ساعت 18:27

♥فاحشه♥

 

آدمک سلام کجای قصه ایم الان

تو راه زندگی وقتی رفتی

من دارم رو فیلترا میخوابم

 

تنت را عریان کدام بوسه کردی


که از پله های من افتادی


تنها برای نجات تو میشد طناب را پاره کرد


هنوز دستهایی از پشت مرا می کشد

و قلاب می کند


به چشمهایی که خورشید نیست

مرا دوست میداری، پس بگذار برایت بگویم که من جسمم

را صدها بار فروختهام.


این کار هنر من است و من این هنر را سخت دوست میدارم.
اگر میخواهی بمانی این شرط من خواهد بود، تنم برای

دیگران و روحم برای تو. قول خواهم داد که قلبم هرگز به

تو خیانت نکند


 

 

چه حس بدیست


وقتی با تمام وجودت کسی را دوست داری


و او برای دیدن قلبت


میخواهد دکمه های لباست را باز کند..

.

بنوش به سلامتى فاحشه، كه جز خودش كسى رو

نميفروشه


من زنم…بی هیچ آلایشی… بی هیچ آرایشی

!

او خواست که من زن باشم

که بدوش بکشم بار تو را که مردی را برویت نیاورم

 

که از تو قویترم

من زنم…من ناقص العقلم…با همین عقل ناقصم از چه

 

ورطه هایی که نجاتت نداده ام

 

و تو عقلت کاملتر از من بود

!!!

من زنم...یاد گرفته ام عاشقت بمانم.و همیشه متهم به

 

هرزگی شوم

...

حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشی تظاهر کردی با من

 

 خواهی ماند

!

من زنم

...

کوه را حرکت میدهم بدون اینکه کلمه ای از خستگی و

 

دلسردی به زبان آرم

 

 

و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجا

 

میکنی

.

چرا که تو نیرومند تری

!!!

من زنم

...

وقت تولد نوزاد ...تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان

...

سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من

،

لذتهای شبانه...خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو

!

عادلانه است نه؟؟؟

 

من زنم...آری من زنم...او خواست که من زن باشم

...

همچنان به تو اعتماد خواهم کرد...عشق خواهم ورزید

...

به مردانگی ات خواهم بالید ...با تمام وجود از تو دفاع

خواهم کرد

...

پشتیبانت خواهم بود

...

و تو مرد بمان!

 

این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت


اینجا حوا نامش وسوسه است...


به جرم زن بودن...


رانده شد به جهنمی سیاه...


کاش.......


آدمها کمی آدم بودند...

تا بهشت زیر پای مادران می ماند


 

 

 


درونم غوغاست

.......

ساده میشکنم با یک تلنگر

......

اینگونه نبودم

....

شدم


یاد گرفتم که : 1. با احمق بحث نکنم و بگذارم در دنیای

 

احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند. 2. با وقیح جدل

نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد و روحم را تباه

می کند . 3. از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را

هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود . 4.

تنهایی را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح

دهم


 

آنچه می خواهیم نیستیم و آنچه هستیم

 

نمی خواهیم،


آنچه دوست داریم ، نداریم



و آنچه داریم ، دوست نداریم


و عجیب است... هنوز امیدوار به فردایی روشن

هستیم.



ساعتها را بگذارید بخوابند ، بیهوده زیستن را

 

 نیازی به

 

شمردن نیست


تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام

،

درد یک اتفاق ویرانم می کند...


من از دست رفته ام، شکسته ام،



نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:مرگ,

و ساعت 16:59

♥خداوندا خدایا♥

 

 

 

 

ازکسانیکه از من مـــــــــــتنفرند سپاس

. ،

آنها مرا قویتر میکنند

 

از کسانیکه مرا دوســـــــــــــــــــــت دارند ممنونم

،

آنان قلب مرا بزرگتر میکنند.

 

ازکسانیکه مرا ترک میکنند متشـــــــــــــکرم،

 

آنان بمن می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست .

 

از کسانیکه با من مـــــیمانند سپاسگذارم،

 

آنان بمن معنای دوست واقعی را نشان میدهند

 


اشتباه من این بود ....

هر جا رنجیدم ، لبخند زدم ....

فکر کردند درد ندارد ، محکم تر زدند

 


اگر گناه وزن داشت؛

هیچ کس را توان آن نبود که قدمی بردارد،

خیلی ها از کوله بار سنگین خویش ناله میکردند،

و من شاید؛ کمر شکسته ترین بودم

که سخت نيازمند آرامش آغوشت هستم


 

خدا همین جاست ؛ نیازی به سفر نیست ! خدا همان

گنجشکی است که صبح

برای تو می خواند ... خدا در دستان مردی است که نابینایی

را از خیابان رد می کند

، خدا در اتومبیل پسری است که مادر پیرش را هر هفته

برای درمان به

بیمارستان می برد ! خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم

" است .... خدا

خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و

تو

خدا میشود بلیطم را پس بگیری ...؟

مقصد را اشتباه آمدم . .

اینجا را نمی خواهم

از این دنیا شرمنده ام که واردش شدم

ای کاش درب خروجی هم داشت...

خسته ام

از پروژکتورهای روز و شب ،

از سکانس های تکراری زمین ،

خسته ام


 

خداوندا... من ازمرگ محبت

،

من از اعدام احساس

،

به دست دوستان دور يا نزديک

،

 

مي ترسم

.

خداوندا... . من از ماندن مي ترسم

 

خداوندا... من از رفتن مي ترسم

 

خداوندا... من از خود نيز مي ترسم

 

خداوندا... پناهم ده خداوندا

!

مگر نه‌اينکه من نيز چون تو تنهايم

 

 

پس مرا درياب و به سوي خويش

 

بازگردان

،

دستان مهربانت را بگشا

 

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در شنبه 31 فروردين 1392برچسب:خدایا خسته ام,

و ساعت 16:33

♥زن♥

 

ببین اینه فیلم زندگی قانون نداره

توش حقیقت لخت میشه

و سانسور محاله

 

امشب اصلا حالم خوب نیست خوشبحالتون

 اهههههههههههه کم آوردم تو زندگی باز از همه بدم میا از همه پسر از

همه دخترا دوس دارم تو یه حالتی باشم که نمیدونم اسمشو بذارم چی

کاش یکی مثل من پیدا میشد ای کاش بود تا اونوقت امید به زندگی پیدا

کنم هیشکی آدمو درک نمیکنه وقتی اعصابت خط خطیه همه میانو میرن

هر کی بفکر خودشه(کاش آدمها کمی آدم بودند....

 

صداهایی که رشته باریک احساسم را میدرند

 

و ضربان سکوت

 

که میخواهند چشمانم را از حدقه بیرون بیندازند

 

آنقدر آرامم که با خود می اندیشم شاید مرده ام

 

اما دریغ از ذره ای خستگی

 

بی انگیزه می اندیشم

 

و بی هدف مینویسم

 

دردی نیست که مرا بیازارد

 

وحتی اتفاق کوچکی که مرا بخنداند

 

کودکی بودم که میخواستم بزرگ باشم

 

و بزرگی هستم

 

که با خاطره ی کودکی هایم

 

در  اندیشه ی اینم که چگونه خود را از سقف اتاق بازی

 

 کودکیم

 

حلق آویز کنم

 

شاید کودکی بودم که با ابهام آرزوی اینکه

 

میخواستم خود را حلق آویز کنم بزرگ شدم

 

اما برای چه بمیرم؟

 

همانطور که از خود میپرسم برای چه زندگی کنم؟

 

نه نفرتی دارم از زندگی که بخواهم بمیرم؟

 

و نه هراسی دارم از مرگ که اشتیاق به زیستنم باشد

 

و چرا چیزی نپرسم؟

 

و در این ابهام پنهان شده ام

 

که چرا باید بپرسم؟

 

و اینجا نقطه ی انسان است

 

نقطه ای که نه آغاز است و نا پایان

 

نقطه ای که همتن حقیقت است

 

حقیقتی که میگوید:

 

هیچ حقیقتی وجود ندارد

 

حقیقتی که فریاد زنان میگوید:

 

من دروغ ام...

 


گاهی نباید



گاهی نباید

 

ناز کشید ؛

 

انتظار کشید

؛

آه کشید ؛

 

درد کشید ؛

 

فریاد کشید ؛

 

تنها باید دست کشید و رفت


انسانهای زیادی دیدم که لباس ندارند

...
ولباسهای زیادی دیدم که درونش انسان نبود


خاک گورم بر لاشه ی موریانه لرزید و جیرجیرکها برایم

 

خواندند

یلدای بی کسی هایم را عروسک پاره ای پر میکرد

 

رقصیدن کلاغی زشت

 

و خنده ی مترسک پیر

 

و تکان خوردن لباس های مندرسش همه شاخه های

 

 خوشبختی من بود


 

 


دنبــــــال کســـــی نیستـــم کــــه وقتــــی میگـــــم میـــــرم

؛
بگــــه : نـــرو !


کســـی رو میخــــوام کـــه وقتـــی گفتـــم میـــرم

؛
بگـــه : "صبـــر کـــن منـــم باهـــات بیـــام،


تنهـــا نـــرو


 

 


سخـــت تریـــن کــار دنیـــا

...

بی محـــلی کردن بــه کسیـــست٬

کــــه بی نهایــــت دوستـــــش داری


زندگی به من آموخت ...

آدمها نه دروغ می گویند

نه زیر حرفشان می زنند ...!!

اگر چیزی می گویند صرفا " احساسشان " در همان لحظه ست ...!!

نباید رویش حساب کرد


 

 

لمسِ تن تو


شهوت است و گناه


حتی اگر خدا عقدمان را ببندد....


داغیِ لبت ، جهنم من است


حتی اگر فرشتگان سرود نیکبختی بخوانند


هم آغوشی با تو ، هم خوابگیِ چرک آلودی ست

حتی اگر خانه ی خدا خوابگاهمان باشد

.....
فرزندمان،
حرام نطفه ترین کودک زمین است


حتی اگر تو مریم باشی و من روح القدس


خاتون من!


حتی اگر هزار سال عاشق تو باشم ،

یک بوسه ـ یک نگاه حتی ـ حرامم باد !


اگر تو عاشق من نباشی ...


 

 


فاحشه به خدا گفت: من کی ام؟


خدا گفت: یک بنده...... مثل بقیه! ! !


فاحشه خندید و گفت: مثل بقیه؟ ؟ ؟

 

راستی فاحشه! از خودت پرسیدی چرا اگـر در سـرزمین

مــن و تـــو


زنـی زنانگی اش را بـفـروشد که نــان در بـیـــارد رگ

غیــرت


اربــابـان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را

بفروشد تا نانی بخرد و


یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار»
است!


مگـر هــردو از یک تــن نـیست؟ مگر هر دو جسم فروشی

نیست؟

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در پنج شنبه 29 فروردين 1392برچسب:زن,

و ساعت 22:44

♥زنده بگور♥

 

جیره صبحم طناب دارم بود

 

میخواهم بنویسم از درد هایم

مینویسم از نداشته هایم

مینویسم از حسرت هایم

از عروسکی که تو بچگی تنها دلخوشیم بود

ولی الان حتی اونم با من نمونده

میخوام همه بدونن چندبار به سقوطم پا دادم

میگن غصه که مال قصه هاست

ولی آخه خدایا مگه من تو قصه م!

پس چرا قصه ی من اینقد بد ساخته شده

چرا تو این قصه یکی واسه آروم کردن من نیست

چرا باید ترا منو آروم کنه

خدایا تو که اون بالا خدایی میکنی

خوشبحالت که حالتی به اسم

(کم آوردن)نداری

خدایا نجاااااااااتم بده از این حس نعشگی

ولی

خب زندگی همینه گذشته ها گذشت

بالایی کریمه


 

 

 


 

نمی دانم چرا شعار از


لیاقتم ،صداقتم ،نجابتم و ... می دهی


روی حرفم، دردم با شماست


اگر زنی را نمی خواهید دیگر


یا برایش قصد تهیه زاپاس را دارید

به او مردانه بگو داستان از چه قرار است


آستانه ی درد او بلند است .


...یا می ماند


یا می رود!

هر دو درد دارد!


اینجا زمین است


حوا بودن تاوان سنگینی دارد


 


 

صداي هق هق گريه هایم

..

از گلويي مي آید كه تو از رگش به من نزديك تري

!!

. .

خــدا


 

 

خوشبحالت فاحشه از همان اول میدانی از تو چه میخواهند

خوشبحالت که کسی تو را با حرفهای عاشقانه خام نمیکند

خوشبحالت که از همان اول میدانی ادم های کنارت موقتی هستند

و با طلوع خورشیدی ترکت میکنند

خوشبحالت که هیچوقت انتظارشان را نمیکشی

و میدانی شاید برای شب دیگرشان

فاحشه دیگری را در آغوش داشته باشند

من فاحشه نبودم

هیچکدام از اینها را هم نمیدانستم

شاید برای همین است

که حالا معشوقه من هم در آغوش تو میخوابد...

 

 

متاسف شدم وقتی ، مردی مرد ، هنگامی که زنش را ، در حال زنا دید

!!!

.

متاسف شدم وقتی ، زنی ، شوهرش را دوست نداشت ، اما بچه دار شد

!!!

 

 


سره سطر بنویس:

پسران کراک وتریاک

دختران شیشه و هرزگی

مادران دق مرگی ...

پدران سگ دو برای نان

بنویس... ... ... ...

بابا نای نان دادن ندارد

بابا کار ندارد

بنویس:بابا سهمیه ای برای استخدام ندارد

بنویس تلاش بی ثمر

آن مرد با الگانس امد

آن مرد باتوم دارد

باتوم درد دارد

درد من برای ان مرد حال دارد

ببخشید بنویس درد من برای ان مرد نان دارد

صاحب خانه بابا را جواب کرد

حاج رحیم برای چندمین بار به حج میرود

بابا پول قبض اب ندارد

نقطه سر سطر بنویس در انتها: بابا دارد دارش را میسازد.

 


چه سیاه شبیست این شب ....

این روزها جالب شده

دختران عروسی میکنند و 8 ماه بعد طلاق

معایبش فقط آبرو است که چندان مهم نیست ولی

!

مزایایی زیادی دارد

!

خانواده دیگر کاری ندارند با تو

!

سکه گران است و با مهریه یه خانه 70 متری تو سعادت آباد و یه آزرا

2008 میتوان خرید

دیگه چیزی به اسم پرده هم دست و پا گیر نیست

!

خوب است دوران نامزدی هم بینی اش را عمل کرده لب هایش پرتز

است گونه هایش برجسته شده

شغل اش میشود آرایش گری , عالیست

رنگ موی مورد علاقه اش هم

FF5 است خوب است پسر رباست!


فرق حوري با فاحشه

:

يکي در استخدام خداست و ديگري در استخدام بنده ي خدا

.

حوری پدر معتاد نداشت

!

حوری مادر مریض نداشت

!

حوری برادر و خواهر کوچکتر هم نداشت که خرج لباس و

 تحصیلش را بدهد

!

...

حوری محتاج جایی برای خواب نبود!

ولی حوری هیچ وقت بوی تند عرق مردانه را نفهمید

.

حوری نفهمید سکس خشن چیست

.

تجاوز چیست , لحظه اول پارگی بکارت چیست

.

حوری فقط عشق بازی فهمید و طعم شراب

.

ولی فاحشه فقط درد فهمید و طعم ..... مردانگی

.

حوری اگر خوابید چون برای این آفریده شده بود کارش این بود

 

ولی بیچاره فاحشه

 

 

تا حالا شنیده ای دختری از کوچ های دنج ظفر فاحشه شود؟

تا حالا شنیده ای پدری که بنزش 400 میلیون است دخترش را به

کاسب برای چند سوت شیشه بفروشد؟

تا حالا شنیده ای مادری که تفریحش کلاس آشپزی فرانسویی است

برود رخت شویی کند؟

تا حالا شنیده ای دختری که گوشی موبایلش آیفون است برای مدرسه

فرستادن برادرش تن فروشی کند؟

تو از فقر چه چیز دیدی ؟ میگویی برود کار کند , لعنتی آخر مگر

 

دیپلمه میتواند با ماهی 300 هزار تومان خرج بیمار دهد؟

 

تو نه فقر را دیدی نه بیمار نه برادر و خواهر کوچک را

تو فکر میکنی وقتی زیر پسری میرود که به جای بوس بر لبانش

 اول باید آلتش را بوس کند لذت میبرد؟

حال دوباره تو بنویس اینها بهانه است

 


 

هیچ کوچه ای به نام هیچ زنی نیست

و هیچ خیابانی

بن بست ها اما فقط زنها را می شناسد انگار

در سرزمین من

سهم زنها از رودخانه ها تنها پل هایی است که پشت سر آدمها خراب شده اند

... ... ...

اینجا نام هیچ بیمارستانی

مریم نیست

....

تخت های زایشگاهها اما

پر از مریم های درد کشیده ای است

که هیچ یک ، مسیح را

آبستن نیستند


دو هزار تومنی رو که باقی پولم بود از فروشنده گرفتم و از فروشگاه

اومدم بیرون. چشمم به نوشته پشت پول افتاد: پدر معتادم برای همین

پولی که پیش توست، یک شب من رو به دست صاحبخانه مون سپرد

 

فاحشه دلم گرفته

چند میگیری شانه هایت زیر چشمانم باشد

تا چشمانم روی شانه هایت ارضا شود

 

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در دو شنبه 26 فروردين 1392برچسب:فقر"درد",

و ساعت 22:45

♥بیهوده زیستن♥

ازاین تکرارساعتهـ ـا ازاین بیهوده بودنهـ ـا ازاین بی

تاب ماندنهـ ـا ازاین تردیدـهـ ـا نیرنگهـ ـا ... شکهـ ـ

ا خیانتهـ ـا ازاین رنگین کمان سرد آدمهـ ـا وازاین

مرگ باورها ورویاهـ ـا پریشانمـــ دلـ ـم

پروازمیخواهد..

 


 

 

 

 

 

فاحشه پیر نگاه خسته اش را به زمین دوخته بود،

سیگارش بین انگشتانش دود میشد و آهسته زمزمه می کرد:

روز قیامت خدا شاید مرا ببخشد، اما من هرگز خدا را

نمیبخشم


نگاه که هرزه باشد حجاب هم داشته باشی آنجور که

میخواهند تو را تصور میکنند

پس فکری به حال مغز هرزه ات کن نه حجاب من...

 


وقتی بمیرم کسی زیر تابوتم را نخواهد گرفت

 

تنهایی که می خواستم با نوشتن پُرش کنم وقت مردنم هم دهانش باز بازاست

!

دردهایی را که گریه کرده بودم بعد از مرگم از قبرم سرازیر می شوند

 

و بوی تعفنِ زجه هایم، قبرستان را می پوشاند

 

 

وقتی بمیرم فریاد هایی که در گلو خفه کرده بودم خواب هزاران ساله ی

 

مردگان دیگررا آشفته می کند می توانم حس کنم دست های خشمگین سنگ

 

قبرم را که برای خفه کردنم تلاش می کنند غافل ازاینکه این فریاد ها دیگر

 

خفه شدنی نیست

!

وقتی بمیرم کِرم ها کشفم می کنند و شاید بدنم را ذخیره کنند برای زمستان

 

، اما نه این کِرم ها لاشه های زیادی برای خوردن دارند و نه خون زیادی

 

برای نوشیدن! وقتی بمیرم چشمانم در انتظار ملاقاتی سال ها به سر درگورم

 

خیره می شود و کسی از قبر کناری فریاد می زند: فردا چشمانت را به من

 

قرض می دهی؟ ... و فردا شاید دیگرچشمی نداشته باشم. پس به دیدنم بیا قبل

 

از اینکه چشمانم را از من بد زدند. به دیدنم بیا قبل از اینکه زجه هایم متعفن

 

شوند. به دیدنم بیا قبل از اینکه کِرم ها درمغزم لانه کنند. به دیدنم بیا قبل از

 

اینکه بمیرم!

به دیدنم بیا، وقت مُردن کنارم باش دهان تنهاییم را با چرک نویس هایم پُرکن و

وقتی مُردم زیر تابوتم را بگیر! سفارش بده روی سنگ قبرم بنویسند: ورود

ممنوع! ... می خواهم در خلوت خودم این بار با این همه کِرم دهان گشاد تنهاییم

را پُر کنم! راستی یک سؤال ... ما همد یگررا می شناسیم


 

وقتی دلت شکست تنهاو بی هدف
شب پرسه میزنی از هر کدوم طرف

روزای خوبتو انکار میکنی
این واقعیتو تکرار میـــکنی

اطرافیانتو از دســــت میــــــدیو
افسرده میشیو از دست میریو

دور خودت همش دیوار میــــــــــکشی
افسوس می خوری ســــیگار میکشی

تن خسته ای ولی خوابت نمیبره
این حس لعنتی از مرگ بـــــــدتره

دل می کنی ازین دل میبری ازون
یک اتفاق تلخ افتاده بینتتــــــــتون

میبری از همه از هر کسی که هست
این حالو روزته وقتی دلت شـــــکست


عروست می شوم اگر حجله ام را با بوی باران بیارایی

اگر آغوشت تیمارگر شکست هایم شود

اگر مهرم ۱۰۰۰ خنده بیاید ۱۰۰۰ شبگریه ام باشد

اگر در سکوتت ویرانه ام آباد گردد

ـ مرگ

عروس نمی خواهی؟؟؟


بگوئید بر گورم بنویسند :
زندگی را دوست داشت ولی آنرا نشناخت
مهربان بود ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت ولی از آن لذت نبرد
در آبگیر قلبش جنب و جوش بود ولی کسی بدان راه نیافت
در زندگی احساس تنهایی می نمود ولی هرگز دل به کسی نداد
و خلاصه بنویسید:
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
نه زندگی را برای زنده بودن


 

 

خدا جون وقتی منو نقاشی می کردی زیبا نقاشی کردی

ممنون سالم نقاشیم کردی..

ممنون..!

ولی آخه چرا خدا جون تنها نقاشیم کردی؟

 

 


 

 به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از ان خارج میشد

به من گفت:نرو که بن بسته!

گوش نکردم ، رفتم....
 
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم

 پیر شده بودم

 

 


سیگار بکش ؛


مست کن؛


بغض کن ؛


گریه کن ؛


دق کن !

ولی .... با ادم بی ارزش درد و دل نکن

 

 


 

 

خــــــــــود را در آغــــــــــــــوش بگیــــــــــــر و بخــــــــــواب...

هیچــــــــــکس آشفتگــــــــــــی ات را شــــــــــــانه نخــــــــــــــواهد زد....

این جمـــــــــــــــع پر از تنهــــــــــــــاییست

 

 

 

 

در لا به لای من دختری پنهان است

که هیچ وقت مثل گذشته ها نخواهد شد...

مثل دیواری که قسمتی از آن فرو ریخته

مثل لبخند بر روی کاغذی مچاله

گاهی اوقات

پای من به این دختر گیر می کند

زمین میخورم

با عجله خودم را جمع جور می کنم

دور می شوم

انگار اتفاقی نیفتاده است

ساز دردهایم که کوک می شود

درون من دختریست است زخمی

دختری که پیچ و تاب می خورد

دختری که دردناک می رقصد

 


 

 


نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:زندگی,

و ساعت 22:3

♥لب های ساده♥

بـه لبـ ـ ـ ـهای ســاده ات بـیـامــ ـ ـ ــوز
کـه گـــول هـر لبـــی را نخــورند
مــن میــدانـ ـ ـ ـم
روزی لبـ ـ ـ ـهای کثیفش را

باز میکند

 و تـو را هــرزه و لاشی یـاد میـکند..

.


از شهوتی که از تنمالی کردن...

دلم به دلت دست میدهد...

متــ ـــــــ ــــــنفرم...!!!!

سبک وحشیانه ات را عملی میکنی...

جذر باکره بودنم را میگیری...

و عقده هایت را سر تن ظریفم خالی میکنی...

از درد جیغ میکشم...

از درد زخم خورده ای که با تیغ حرف هایت...

بر جانم می افتد...

زیرخواب تمام نفرت های خیس خورده ات میشوم...

و پاره میکنی...

احساس نجیبم را...

و دلم از دختر بودنش....

براي ابد وداع ميكند...

تو به کناری میروی و پیپ خود را...

در تاریکی مطلق زمان روشن میکنی ...

و من دستمال خونی خود را...

برای مادر درونم نگه میدارم ...

برای مادری که تمام عمر ، به هرزگی من اطمینان داشت...

میخواهم رویش را سفید کنم...

باقی شب را...

در آغوشت میگذرانم...

بی آنکه احساست را نصیبم کنی...

من چیزی برایت جز (( هوس )) نبودم...هوسی که تو را...

به اوج لذت مردانه ات میرساند...

شهوتت که گل میکند...

چشم هایت هیچ جا را نمیبیند...

حتی منی را که ، زیر تپش های قلبت دست و پا میزنم...

شهوتت که گل میکند...

عقلت را از دست میدهی...شبیه پسری خردسالــ...

پافشاری میکنی بر...

شهوتت که گل میکند...

هیچ چیزی برایت نیستم جز کالای جنسی...

شهوتت که گل میکند...

تمام بدنم را دست خورده میکنی...

و من برای شهوتی که گل کرده مترسکی بیش نیستم...

شهوتی که گل میکند را نمی خواهم...

شهوتت که گل میکند...

آهـ...

لعنت به این شهوتی که بیجا گل میکند..

.


 

 

 

 

امروز دختر ۱۰ ساله ای مادر شد


امروز دختری در ماشین شیشه دودی با پسری همخواب شد



امروز دختری در التماس چشمانش در چهار دیوار زن شد


امروز مادری در مقابل پسر سه ساله اش با مردی



همخواب شد


امروز عشق دختر باکره را با اسکناس سبز سنجیدند


امروز دلم برای امروزم گرفت

نمیدانم دنیای شما کثیف است یا چشمان من فاحشه؟...


 

در شهر من بکارت همان کاغذ نقره ای رنگ داخل پاکت سیگار است

پاره که شود

...

هر کسی هوس میکند به تو دست درازی کند

...

باید برای سوختن و تمام شدن آماده باشی

به زودی دور می اندازنت

حتی همان کسی که بسته را خودش باز کرده.

..


 

 


همه زندگیم درد است؛ درد


نمی دانم عظمت این کلمه را درک می کنی یا نه؟

!
وقتی می گویم درد


تو به دردی فکر نکن که جسم انسان ممکن است از یک بیماری شدید


بکشد

!
نــــــــه؛ روحم درد می کند


 

 

من از آغاز می ترسم

من از پرواز می ترسم

من از آغاز یک پرواز بی احساس می ترسم!

من از تکرار می ترسم

من از انکار می ترسم

من از تکرار انکار همین احساس می ترسم!

من از سوختن نمی ترسم

من ار ساختن نمی ترسم

من از ساختن کنار سوختن احساس می ترسم

!

 

مانسل بوسه های خیابانی هستیم

 

! نسل خوابیدن اس ام اسى

 

! نسل درددل باغریبه های مجازی

 

! نسل غیرت روی خواهر،روشنفکری روی دختر همسایه

 

! نسل کادوهای یواشکی !

 

! نسل شارژ های اینترنتی

 

! نسل جمله های کوروش و دکتر شریعتی

 

! نسل دفاع ازفاحشه ها

 

! نسل ترس از رقص نور ماشین پلیس

 

! نسل سوخته

، نسل من وتو

 

! یادمان باشد،هنگامی که دوباره به جهنم رفتیم !

 

نوشته شده توسط جسدی که هنوز نفس میکشه در یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:فاحشه فانتزی,

و ساعت 19:57

درباره ی ما

سلام به آدمایی که قلب تو سینه ندارن اینجا هیچ مطلبی از امید وجود نداره..دلت میخواد نظر بده ..فقط بلغور نکن نظر درست بده ببخشید عصبیم احساسساتی بودم..ولی خب همش دود شد رفت هوا..اینجا حرف کسی رو باور نمیکنم اینجا دنیای مجازیه و این یعنی دروغ آزاد برای شما آدما...نصیحت ممنوع!در ضمن از خواننده خاموش بیزارم...از ادما خوشم نمیاد مخصوصا♥دوست♥ dokhtari_azjense_gham@yahoo.com 09305882481 ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* ........¸,.•´¨`•.( -.- ).•´¨`•.,¸ ........¨`•-☆•--( “)(“ )- ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* _______________,*-:¦:-* ___0♥0♥_____♥0♥0,*-:¦:-* _0♥0000♥___♥0000♥0,*-:¦:-* 0♥0000000♥000000♥0,*-:¦:-* 0♥00000000000000♥0,*-:¦:-* _0♥000000000000♥0,*-:¦:-* ___0♥00000000♥0,*-:¦:-* _____0♥000♥0,*-:¦:-* _______0♥0,*-:¦:-* _____0,*-:¦:-* ____*-:¦:-*_____0♥0♥____♥0♥0 __*-:¦:-*____0♥0000♥___♥000♥0 _*-:¦:-*____0♥0000000♥000000♥0 _*-:¦:-*____0♥00000000000000♥0 __*-:¦:-*____0♥000000000000♥0 ____*-:¦:-*____0♥00000000♥0 ______*-:¦:-*_____0♥000♥0 _________*-:¦:-*____0♥0 ______________,*-:¦:-* ........¸,.•´¨`•.( -.- ).•´¨`•.,¸ ........¨`•-☆•--( “)(“ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ $$_________________________$$ $$_______$$$$$$$$$$________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_________$$$$$$__________$$ $$_______$$$$$$$$$$________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$ $$____$$$$$_______$$$$$____$$ $$__$$$$$$$$$___$$$$$$$$$__$$ $$_$$$$$$$$$$$_$$$$$$$$$$$_$$ $$_$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$_$$ $$__$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$ $$____$$$$$$$$$$$$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$________$$ $$_________$$$$$$$_________$$ $$__________$$$$$__________$$ $$___________$$$___________$$ $$____________$____________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$ $$_$$$$$$$$$_____$$$$$$$$$_$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$_________$$$$$___$$ $$___$$$$$$_______$$$$$$___$$ $$____$$$$$$_____$$$$$$____$$ $$______$$$$$$$$$$$$$______$$ $$________$$$$$$$$$________$$ $$_________________________$$ $$_________________________$$ $$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ ________________@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ __@@@@@@@@@@@@@@ ___________________ _________@@@@@@@ _____@@@@@@@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ _@@@@@___________@@@@@ __@@@@@_________@@@@@ ___@@@@@______@@@@@ ______@@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@ _____________________________ __@@@@@____________@@@@@ ___@@@@@__________@@@@@ ____@@@@@________@@@@@ _____@@@@@______@@@@@ ______@@@@@____@@@@@ _______@@@@@__@@@@@ ________@@@@@@@@@@ _________@@@@@@@@@ __________@@@@@@@@ ___________@@@@@@@ ____________@@@@@@ ________________________ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ _________________@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@ ____@@@@@@@@@@@@@

»تعداد بازديدها:

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 9
بازدید کل : 4372
تعداد مطالب : 12
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

Alternative content




كدهای جاوا وبلاگ




ش .